Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

علم و ادب: حافظ



خستگان را چو طلب باشد و قوّت نبود

گر تو بیداد کنی شــــــرط مروّت نبوَد


ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسنــدی

آن چه در مذهب اصحاب طریقت نبوَد


خیره آن دیده که آبش نبرد گریه ی عشق

تیره آن دل که در او شمع محبّت نبود


دولت از مرغ همایون طلب و سایه ی او

زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود


گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن

شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود


چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی ست

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود


حافظا علم و ادب ورز که در مجلس خاص

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود.



شاهد قدسی: حافظ





ای شاهد قدسی که کشد بنــــد نقابت

وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت


خوابم بشد از دیده درین فکر جگرســوز

کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت


درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد

اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت


راه دل عشــّـاق زد آن چشم خمارین

پیداست ازین شیوه که مستست شرابت


تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

تــــا باز چه تدبیــــر کند رای صوابت


هر ناله و فریاد که کردم نشنیــــدی

پیداست نگارا که بلنـــــدست جنابت


دور است سر آب ازین بادیه هش دار

تا غــــــول بیابـــــان نفریبد به سرابت


تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

باری به غلط صرف شد ایــّـام شبابت


ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسی

یارب مکنــــــاد آفت ایـــّـــام خرابت


حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

لطفی کن و بازآ که خرابم ز عتابت



اسرار الهی: حافظ



یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد


آب حیوان تیره گون شد خضر فرّخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد


کس نمی گوید که یاری داشت حقّ دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد


شهریاران بود و خاک مهربانان  این دیار

مهربانی کی آخر آمد شهر یاران را چه شد


لعلی از کان مروّت بر نیامد سال هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد


گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد


صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد


زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد


حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد.