Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

نفس باد صبا: حافظ



نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد


ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد


این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده ی گل نعره زنان خواهد شد


گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد


ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه ی نقد بقا را که ضمان خواهد شد


ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد


گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد


مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد



کم آزاری: حافظ



بنال بلبل اگــــــــــر با مَنَت سر یاری ست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست


در آن زمین که نسیمی وزد ز طره ی دوست

چه جای دم زدن نافه ای تاتاری ست


بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زرق

که مست جام غروریم و نام هوشیاری ست


خیال زلف تو پختن نه کار خامان است

که زیر سلسله رفتن طریق عیاری ست


لطیفه ای ست نهانی که عشق ازو خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری ست


جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته درین کار و بار دلداری ست


برهنگان طریقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست


بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواری ست


سحر کرشمه ی چشمت به خواب می دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری ست


دلش به ناله میزار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاری ست.




کیمیای سعادت: حافظ



سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده ی روشنایی


درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی


نمی بینم از همدمان هیچ بر جای

دلم خون شد از غصه ساقی کجایی


ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا

فروشند مفتـــــاح مشکل گشایی


می صوفی افکن کجا می فروشند

که در تابم از دست زهد ریایی


رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

که گویی نبودست خود آشنایی


عروس جهان گرچه در حد حسن است

ز حد می برد شیوه ی بی وفایی


دل خسته ی من گرش همتی هست

نخواهد ز سنگین دلان مومیایی


مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع

بسی پادشایی کنم در گدایی


بیاموزمت کیمیـــــای سعادت

ز هم صحبت بد جدایی جدایی


مکن حافظ از جور دوران شکایت

چه دانی تو ای بنده کار خدایی.