Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

خالی: اردلان سرفراز



من خالی‌ از عاطفه و خشم

خالی‌ از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن



عشق آخرین همسفر من

مثل تو منو رها کرد

حالا دستام مونده و تنهایی‌ من



ای دریغ از من

که بی خود مثل تو گم شدم

گمشدم تو ظلمت تن



‌ای دریغ از تو

که مثل عکس عشق

هنوزم داد می زنی‌ تو آینه من



وای گریه مون هیچ خنده مون هیچ

باخته و برنده مون هیچ

تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ



ای ‌ای مثل من تک و تنها

دستمو بگیر که عمر رفت

همه چی‌ تویی زمین و آسمون هیچ



در تو می‌ بینم همه  بود و نبود

بیا پر کن ‌من رو ای خورشید دل سرد

بی‌ تو می‌میرم مثل قلب چراغ

نور تو بودی کی‌ منو از تو جدا کرد.


این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم!



Benim Babam (این مرد پدر من است): فاتح




Bu adam benim babam

Sekiz köşe kasketiyle

Omuzunda sakosuyla, hey


این مرد پدر من است

با کلاه کاسکت هشت گوشش

با ساکی که بر دوش می کشد


Cebinde yok parası

Bafradır cigarası

Yüreğindedir yarası

Altı çocuk buyutmüş

Bir işçi maaşıyla

Bu adam benim babam, hey


پولی در جیب ندارد

سیگار پیچیدنی (ارزان قیمت)  دود می کند

زخمش بر دلش است

شش فرزند بزرگ کرده

با یک حقوق کارمندی

این مرد پدر من است


Ağlama benim babam

Ağlama naçar babam

Kara gün geçer babam, hey

Bir kapıyı kapayan

Gene açar babam

Ağlama benim babam, hey


گریه نکن پدر من

گریه نکن پدر ناچارم

روزگار سیاه هم می گذرد

کسی که دری را بسته است

باز هم می گشایدش

گریه نکن پدر من


Ağlama mazlum babam

Ağlama naçar babam

Kara gün geçer babam, hey

Bir kapıyı kapayan

Gene açar babam

Allah büyük babam, hey


گریه نکن پدر ستم دیده ام

گریه نکن پدر ناچارم

روزگار سیاه هم می گذرد

کسی که دری را بسته است

باز هم می گشایدش

خداوند بزرگ است پدر من


Bu adam benim babam

Derdi dağlardan büyük

Çaresiz beli bükük, hey


این مرد پدر من است

دردش از کوه ها هم بزرگ تر است

بی چاره و کمر خمیده


Bir gün olsun gülmemiş

Rahat nedir bilmemiş

Gözyaşını silmemiş

Bir lokma ekmek için

Kimseye eğilmemiş

Bu adam benim babam, hey


برای خاطر یک روز هم که شده نخندیده

هیچ نمی داند راحتی چیست

اشک چشمش را هیچ پاک نکرده است

برای خاطر یک لقمه ی نان

در برابر کسی خم نشده است

این مرد پدر من است


Ağlama arslan babam

Derd etme naçar babam

Kara gün geçer babam, hey

Bir kapıyı kapayan

Gene açar babam

Allah büyüktür babam, hey


گریه نکن پدر شیر من

ناراحت نباش پدر ناچارم

روزگار سیاه هم می گذرد

کسی که دری را بسته است

باز هم می گشایدش

خداوند بزرگ است پدر من


Derd etme naçar babam

Aldırma naçar babam

Kara gün geçer babam, hey

Bir kapıyı kapayan

Gene açar babam

Aldırma benim babam, hey


ناراحت نباش پدر ناچارم

بی خیال، پدر ناچارم

روزگار سیاه هم می گذرد

کسی که دری را بسته است

باز هم می گشایدش

بی خیال، پدر من


Benim babam mert adamdı

Mangal gibi yüreği

Yufka gibi kalbi vardı

Hayatım boyunca onu özendim

!Fedakardı

Bir dikili ağacı olmadı belki

Ama kendisi, onuruyla yaşayan koskoca bir çınardı

Üstümdeki kol kanat

Sırtımı yasladığım dağ gibidi

Ben babamın oğluyum

.Tepeden tırnağa Anadoluyum


پدر من جوانمرد است

قلبی چون کوره دارد( پر از گرما)

دلش چون پرتقال (نرم و شیرین)

در تمام طول زندگی او را نظاره کردم

فداکار است!

شاید یک درخت هم در باغش ندارد

اما خودش، چناری سالخورده است که با افتخار زندگی می کند

شاخ و برگی است که بر رویم سایه گسترده

هم چون کوهی است که به او تکیه داده ام

من فرزند پدرم هستم

از سر تا به ناخن اهل آناتولی هستم.


Fatih. Kıssaparmak



قصه ی برج و کبوتر: اردلان سرفراز



زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود

توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود


یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد

از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود


برج تنها سرپناه خستگی شد

مهربونیش مرهم شکستگی شد


اما این حادثه ی برج و کبوتر

قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد


اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید

التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید


عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود

بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید


ای پرنده ی من ای مسافر من

من همون پوسیده ی تنها نشینم


هجرت تو هر چی بود معراج تو بود

ولی من اسیر مرداب زمینم


آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


راز پروازو فقط تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی.


این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم!