Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

سلیمان زمان: حافظ



آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست


گرچه شیرین دهنان پادشهـــــــانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست


خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سر ّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست


دلبرم عزم سفــــــــر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست


روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همت پاکان دو عـــــــالم با اوست


با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست


حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زانکه بخشایش بس روح مکرّم با اوست.



درس سحر: حافظ




ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم


در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم


سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم


در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم


در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم


چون می رود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم


المنته لله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم


قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.




هواخواه: حافظ




هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی

که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی


ملامت گو چو دریابد میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی


بیفشان زلف صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعه ی دلقش هزاران بت بیفشانی


گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی


ملک در سجده ی آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی


چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی


دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی


ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست

بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی


خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ

نگر تا حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانی.