Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

من آن پیرم: شهریار

دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌برند از من سیه چشمان شیرازی
 
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
 
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
 
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
 
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه‌ی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
 
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
 
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
 
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
 
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
 
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی

کم آزاری: حافظ



بنال بلبل اگــــــــــر با مَنَت سر یاری ست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری ست


در آن زمین که نسیمی وزد ز طره ی دوست

چه جای دم زدن نافه ای تاتاری ست


بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زرق

که مست جام غروریم و نام هوشیاری ست


خیال زلف تو پختن نه کار خامان است

که زیر سلسله رفتن طریق عیاری ست


لطیفه ای ست نهانی که عشق ازو خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری ست


جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته درین کار و بار دلداری ست


برهنگان طریقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست


بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواری ست


سحر کرشمه ی چشمت به خواب می دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری ست


دلش به ناله میزار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاری ست.




لعنت

  لعنت: 

  در تمام شب چراغی نیست. 

  در تمام شهر نیست یک فریاد. 

  ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست! 

  .....

ادامه مطلب ...