Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

لعنت

  لعنت: 

  در تمام شب چراغی نیست. 

  در تمام شهر نیست یک فریاد. 

  ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست! 

  .....

  ..... 

  تا نه من فانوس شیطان را بیاویزم 

  در رواق هر شکنجه گاه پنهانی این فردوس ظلم آئین 

  تا نه این شب های بی پایان جاویدان افسون پایه تان را من 

  به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین 

  ظلمت آباد بهشت گندتان را 

  در به روی من باز نگشایید! 

 

  در تمام شب چراغی نیست 

  در  تمام روز نیست یک فریاد! 

  چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست. 

  تا ندانند از چه می سوزم من 

  از نخوت زبانم در دهان بسته ست. 

  راه من پیداست 

  پای من خسته ست. 

  پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را. 

  با تن بشکسته اش تنها 

  زخم پر دردی به جا مانده ست از شمشیر و دردی جانگزای از خشم: 

  اشک می جوشاندش در چشم خونین داستان درد 

  خشم خونین اشک می خشکاندش در چشم. 

  در شب بی صبح خود تنهاست. 

  از دورن بر خود خمیده 

  در بیابانی که بر هر سوی آن خوفی نهاده دام 

  دردناک و خشمناک از رنج و نخوت خود 

  می زند فریاد: 

  -(( در تمام شب چراغی نیست 

  در تمــــــــــــــــام دشت 

  نیست یک فریاد!... 

  ای خداوندان ظلمت شاد! 

  از بهشت گندتان ما را 

  جاودانه بی نصیبی باد! 

  باد تا فانوس شیطان را برآویزم 

  در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آئین! 

  باد تا شب های افسون مایه تان را من 

  به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین!)) 

 

احمد شاملو: هوای تازه


نظرات 1 + ارسال نظر
جیمبو پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 12:03

ایول امیر خان!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد