Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

درس سحر: حافظ




ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم


در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم


سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم


در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم


در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم


چون می رود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم


المنته لله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم


قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.




هواخواه: حافظ




هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی

که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی


ملامت گو چو دریابد میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی


بیفشان زلف صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعه ی دلقش هزاران بت بیفشانی


گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی


ملک در سجده ی آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی


چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی


دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی


ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست

بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی


خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ

نگر تا حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانی.


حافظ بیا دوباره: ستار



حافظ بیا دوباره غزل کهنه رو برانداز

شعرم حدیث تکرار، تو بیا طرح دیگر انداز


بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


هنوزم گرمه نفس هام

هنوزم سرشارم از عشق

اما وقت خوندنم نیست

اما جای موندنم نیست


مُردم از این همه گفتن شعر سرد عاشقونه

من غلام اسمیَم که تا همیشه بی نشونه


بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


حافظ مددی کن که دمی مانده است و آهی

خاکم به زیر پا تا برسم با تو تا سُراهی


من یه رودم، یه رود به سد نشسته

تن پاک و خسته ام توی دست این صخره ها شکسته


من یه شعرم یه شعر بلند ِ پرواز

رها می شدم اگه گم نمی شدم توی شهر آواز



بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


(شعر: منصور تهرانی)

(آهنگساز: صادق نوجوکی)

(تنظیم: ناصر چشم آذر)

(خواننده: ستـــار)