Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

ظلمت: فروغ فرخ زاد




چه گریزی ست ز من؟

چه شتابی ست به راه؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه؟



مرمرین پله ی آن غرفه ی عاج!

ای دریغا که ز ما بس دور است

لحظه ها را دریاب

چشم فردا کور است



نه چراغی ست در آن پایان

هر چه از دور نمایانست

شاید آن نقطه ی نورانی

چشم گرگان بیابانست



می فرومانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی؟

او در این جاست نهان

می  درخشد در می



گر به هم آویزیم

ما دو سرگشته ی تنها، چون موج

به پناهی که تو می  جویی، خواهیم رسید

اندر آن لحظه ی جادویی اوج!



از کتاب عصیان

1336



لعنت

  لعنت: 

  در تمام شب چراغی نیست. 

  در تمام شهر نیست یک فریاد. 

  ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست! 

  .....

ادامه مطلب ...

نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ...

  نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ...

 

  نمی گردانمت در برج ابریشم 

  نمی رقصانمت بر صحنه های عاج: 

  شب پائیـــز می لرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد 

  سحر با لحظه های دیرمانش می کشاند انتظار صبح را در خویش...

ادامه مطلب ...