روح چاه:
یک چاه و پاسگاهی کنار چاه. تختخوابی کنار دهانه ی چاه گذاشته اند.
مقداری طناب حلقه شده به میخ دیوار پاسگاه آویزان است.
کنار تختخواب، یک دلو آب، مقداری سنگ و یک درپوش برای در چاه، مقدار زیادی
خرت و پرت. از ته چاه ناله ی یکنواخت مردی بلند است.
مرد پاسدار روی تخته نشسته، درحال بستن قابلمه ی غذا و وسایلش
لقمه ای را که در دهان دارد با ارامش می جود.
ناله های ته چاه یک دفعه قطع می شود.
مرد پاسدار از جویدن باز می ماند و برمی گردد و چاه را نگاه می کند.
.....
ادامه مطلب ...
موقعی که شمس الدین به قونیه رسید و به مجلس ملای
روم؛ مولوی بلخی درآمد؛ مولانا در کنار حوضی نشسته
بود و کتابی چند در پیش خود نهاده. شمس از مولانا
پرسید که این کتاب ها چیست؟ مولانا گفت که این ها
قیل و قال است، تو را با این چه کار؟
شمس الدین در حضور مولانا دست دراز کرد و همه ی
کتاب ها را در آب انداخت. مولانا با تاسف تمام گفت:
هی درویش، این چه کاری بود که کردی؟
بعضی از این کتب از ماترک والدین بود که دیگر یافته
نمی شـــود و من از آن هــــا فواید بسیار می بردم.
شیخ شمس الدین دست دراز کرد و کتاب ها را یکان یکان
از آب بیرون آورد در حالی که کمترین نم و رطوبتی در
کتاب ها اثر نکرده بود! مولانا پرسید که این چه سـِـرّ
است که کتاب ها همه خشکند و آب به آن ها نفوذ
نکرده؟!
شیخ شمس الدین گفت:
این ذوق و حالست! تو را با این چه کار؟!