Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

هواخواه: حافظ




هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی

که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی


ملامت گو چو دریابد میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی


بیفشان زلف صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعه ی دلقش هزاران بت بیفشانی


گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی


ملک در سجده ی آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی


چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی


دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی


ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست

بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی


خیال چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ

نگر تا حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانی.


نفس باد صبا: حافظ



نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد


ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد


این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده ی گل نعره زنان خواهد شد


گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد


ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه ی نقد بقا را که ضمان خواهد شد


ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد


گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد


مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد


حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد



فـُضولی با تقدیر: شهریار



بشر از مادر ایــّام نمی زاد ایکاش

تا عنان در کف تقدیر نمی داد ایکاش


زندگی نیست که زندان مکافات است این

کس به زندان و مکافات نمـــاناد ایکاش


در ِباغی بگشاید به رُخت سبز، ولـــــی

سخت بن بست که هرگز نگشایاد ایکاش


تندرستی و امان است تن آسانی ما

که نمی پاید و تن نیز نپایاد ایکاش


اول امید که خیری برســــــــــاند لیکن

وآخرش خوف که شرّی نرساناد ایکاش


جُز ستم نیست توانایی و آن هم که گناه

آدمی هیچ گنــــــاهی نتوانــــاد ایکاش


شهوت لعنتی ایکاش که از بیخ نبود

تا کس این توسن لعنت ندواناد ایکاش


این چه زن بردن و اولاد پس انداختن است

که دم مرگ نبــــــــودی غم اولاد ایکاش


شـُغل این ذمـّه گریبان کفـــن می گیرد

که گریبان کس این فتنه نگیراد ایکاش


بعد از این خانه خرابی که به دنیا دیدیم

خانه ی آخرت ما بُدی آبــــــاد ایکاش


لیک از این مغلطه معلوم که آن حاجت هم

نه روا بوده خدایا که روا بــــاد ایکاش


گر فلاطون شوی از شرّ شیاطین نجهی

که جهیدن بُدی از این همه شیــّاد ایکاش


خضر و قائم به جهانی دگرند و این جا

با کس این قرعه نیفتاد و نیفتاد ایکاش


این جهان فتنه و نخجیرگه شیطان است

سرنوشتی که کس این قصّه نداناد ایکاش


نکته گیری و فضولی نتوان با تقدیر

که خدا عذر فـُضولی بپذیراد ایکاش


شهریارا دم رفتن همه را این حرف است

که دگرباره نزایاد و نمیــــــراد ایکاش.