Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

قصه ی برج و کبوتر: اردلان سرفراز



زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود

توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود


یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد

از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود


برج تنها سرپناه خستگی شد

مهربونیش مرهم شکستگی شد


اما این حادثه ی برج و کبوتر

قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد


اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید

التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید


عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود

بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید


ای پرنده ی من ای مسافر من

من همون پوسیده ی تنها نشینم


هجرت تو هر چی بود معراج تو بود

ولی من اسیر مرداب زمینم


آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


راز پروازو فقط تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی.


این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم!





اسرار الهی: حافظ



یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد


آب حیوان تیره گون شد خضر فرّخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد


کس نمی گوید که یاری داشت حقّ دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد


شهریاران بود و خاک مهربانان  این دیار

مهربانی کی آخر آمد شهر یاران را چه شد


لعلی از کان مروّت بر نیامد سال هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد


گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد


صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد


زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد


حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد.




ماهی بد: الناز سرخانلو




حق با تو بود!

من ماهی بدی بودم....

که بر دروغ کرم های مصلوب قلاب های مشکوک

لب دادم!



که هرگز نتوانستم

پشت دندان های تیز کوسه های چشم تو

تخم بریزم!



که خزه ها را به جلبک های عزیز چشم تو بخشیدم

و تمام مادری دریا را

پشت ِ گوش ِ ماهی ها

انداختم....



من رنگ پولک های براقم را

در قصه های لیز ِ شاپری های مهربان

باختم!



و هوای تو در غریبه گی ِ آب شش هایم

روی شن های ساحل

ماسید...



حق با توست

من ماهی بدی هستم....

که بر چشم و دهان باز خود

روی ماهیتابه ی تفلون قرمز تو

و خرده های خشک نان

بر سفره ی نارنجی ات

هنوز مشکوکم!



(با کسب اجازه ی قبلی از شاعر این نوشته، سرکار خانم "الناز سرخانلو" مبادرت به انتشار این شعر نمودم.)

با تشکر از ایشان