Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

بوی خوب گندم: داریوش



بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو

اهل طاعونی این قبیله مشرقی ام
تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله تن پوش تو از پوست پلنگ

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو

تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش
من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب
تن من خاک منه ساقه ی گندم تن تو
تن ما تشنه ترین تشنه ی یک قطره آب

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو

شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر تن من ریشه ی سخت
تپش عکس یه قلب مونده اما رو درخت

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال تو

نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
حالا با هر کی که هست هرکی که نیست داد می زنم


بوی گندم مال من هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من هرچی می کارم مال من



(این ترانه ی قدیمی را با صدای ماندگار داریوش شنیده ایم.

ترانه سرا: شهیار قنبری

آهنگساز: واروژان

سال پخش: 1351 شمسی.)





من و گنجشکای خونه: اردلان سرفراز


برای نوشتن یک شعر، انگیزه و مصداق شرط است؛ اما برای بازنویسی یک شعر به صورت امانی، شرطی لازم نیست؛ تقدیم به دوستداران اردلان سرفراز و گوگوش:




ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن

ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من


من و گنجشکای خونه دیدنت عادت مونه

به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه


باز میاییم که مثل هر روز برامون دونه بپاشی

من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی


همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام

بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام


عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق

تو همون شرمی که از اون سرخه گونه های عاشق


شعر من رنگ چشاته رنگ پاک بی ریایی

بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی


من و گنجشکای خونه دیدنت عادت مونه

به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه.



این ترانه را با صدای گوگوش شنیده ایم.


دشمن: اردلان سرفراز




من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر


دشمنم نیست منم، آن که تبر می زند از خشم

تا که از ریشه بیفتم به یکی ضربه ی دیگر


این همان لحظه ی تلخ است که به صحرا بزند عقل

عشق چون جغد کشد پر سوی ویرانه ی باور


ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق

هیچ راه سفری را نرساندی ام به آخر


هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه

تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در


من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر


با تن خویش به هر زخم سپردی و گذشتی

خون من شعر شد و شعر چکید از دل دفتر


تو تن آلوده ی هر درد چه بی درد رهایی

من بی درد به درد تو فتاده ام به بستر


آه ای دشمن من، خسته از این جنگ و گریزم

هیچ شدم خسته شدم، از من ویران شده بگذر


من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر.



(این ترانه را با صدای زیبای ستــــار شنیده ایم.)