Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

همین خوبه: ابی



همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن

هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن
به جز تو همه می دونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
به جز تو همه می دونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه!

همین خوبه که با این که چشاتو روی من بستی
تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی
که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی
واسه من کافیه این که تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه!

همین خوبه که با این که سراغ از من نمی گیری
ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری
به جز تو همه می دونن واست این مرد می میره
واسه همین جدایی تو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه …
همین خوبه!



این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم؛ و ممنون از دوست نادیده و عزیزم  نادم که این ترانه را به خاطرم آوردند.



خالی: اردلان سرفراز



من خالی‌ از عاطفه و خشم

خالی‌ از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن



عشق آخرین همسفر من

مثل تو منو رها کرد

حالا دستام مونده و تنهایی‌ من



ای دریغ از من

که بی خود مثل تو گم شدم

گمشدم تو ظلمت تن



‌ای دریغ از تو

که مثل عکس عشق

هنوزم داد می زنی‌ تو آینه من



وای گریه مون هیچ خنده مون هیچ

باخته و برنده مون هیچ

تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ



ای ‌ای مثل من تک و تنها

دستمو بگیر که عمر رفت

همه چی‌ تویی زمین و آسمون هیچ



در تو می‌ بینم همه  بود و نبود

بیا پر کن ‌من رو ای خورشید دل سرد

بی‌ تو می‌میرم مثل قلب چراغ

نور تو بودی کی‌ منو از تو جدا کرد.


این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم!



قصه ی برج و کبوتر: اردلان سرفراز



زیر این گنبد نیلی زیر این چرخ کبود

توی یک صحرای دور یه برج پیر و کهنه بود


یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد

از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود


برج تنها سرپناه خستگی شد

مهربونیش مرهم شکستگی شد


اما این حادثه ی برج و کبوتر

قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد


اول قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید

التماس و اشتیاقو ته چشم برج ندید


عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود

بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید


ای پرنده ی من ای مسافر من

من همون پوسیده ی تنها نشینم


هجرت تو هر چی بود معراج تو بود

ولی من اسیر مرداب زمینم


آخر قصه مونو تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی


راز پروازو فقط تو می دونی تو می دونستی

من نمی تونم برم تو می تونی تو می تونستی.


این ترانه را با صدای ابی شنیده ایم!