Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

آتش در نیستان: مولانا



یک شب آتش در نیستانی فتـــــــــــاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش: بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود
هم چنان در بند خود بودی که بود

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است.

(این شعر گهربار را با صدای استاد شهرام ناظری شنیده ایم)


ستــــار شو: مولانا



ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا


از آسمان آمــــد ندا کای ماه رویـــــان الصلا


ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان


بگرفته مـــــا زنجیر او بگرفته او دامان مـــــا


آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین


ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ


ای هفت گردون مست تو ما مهره ای در دست تو


ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا


ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می جنبان جرس


ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا


ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر


آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفــــــا


بار دگر آغاز کن آن پرده ها را ساز کن


بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا


خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور


ستـــار شو ستــــار شو خو گیر از حلم خدا.



دستور: مولانا



ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا

 هین زهره را کالیوه کن زان نغمه های جان فزا

دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا

با چهره ای چون زعفران با چشم تر آید گوا

غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند

که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها

غم را بدرّانی شکم با دورباش زیر و بم

تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا

ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پر باد کن

ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا

چون تو سرافیل دلی زنده بکن آب و گلی

در دم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا

ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته

هین از نسیم باد جان که را گندم کن جدا

تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود

تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما

این دانه های نازنین محبوس مانده در زمین

در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا

تا کار جان چون زر شود با دلبران هم بر شود

پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا

خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی

سریّ که نفکنده ست کس در گوش اخوان صفا.