Zalim zaman mahpusunda
Hayata bile doymuşum
Sorgular, baskınlar içinde
Diz çökmüş, yorulmuşum
En azından bir yol göster bana, kaçmaya
در زندان ستمگر زمانه
از زندگی هم سیر شده ام
در میان بازجویی ها و هجوم ها
زانو زده، خسته ام
دست کم راهی نشانم بده، برای گریختن
Konmaya bir dalı yok
Bir kuş gibiyim şimdi
En azından bir gök göster bana, uçmaya
اکنون به سان پرنده ای هستم که
برای نشستن شاخه ای ندارد
دست کم آسمانی نشانم بده، برای پریدن
Testereler yerleri var bedenimde
Baltalanmış bir çınarım
Durulmuş hep kavrulmuşum
Mavi gözlü bir pınarım
En azından bir damla yaş yanağında göster bana
Yeniden akmaya
.Yeniden gül açmaya
جای زخم اره ها هست بر روی تنم
چناری تبر خورده ام
راکد شده و همیشه بی آبی کشیده
چشمه ای چشم آبی هستم
دست کم یک قطره اشک بر گونه ات نشانم بده
برای دوباره جاری شدن
برای دوباره جوانه زدن.
Tabriz
Ocak 2004
شب در ورای سایه هاست فردا طلوعی دیگر است
پایــــــان این شب سیه سپیده ای غوغاگــــر است
تا حالا زیبایی ها را بدون زشتی ها امتحان کردی رقابت خیلی زیاده نمی دونی عالی میشه حتی بدون زشتی ها هم زیبایها مهر و محبت زیبا هستند و جلوه خودشان را دارند زیبایی اینها در جوار زشتی ها و بدیها نیست که دیده می شوند از ذات خود عمل است . عزیزم
مهر و محبت به خودی خود زیبا هستند اما تا وقتی در کنا ر بی رحمی و خشم گرفتن قرار نگیرند، رنگ و رو نمی گیرند. درست مثل وقتی که در میان تاریکی نوری خودنمایی کند و پرتو آن نور در ذات آدمی تجلی یابد.
سلام
دستتون درد نکنه
خانه تان آباد
سایه ی عالی مستدام.
داداش امیر مجددا متن ترانه رو به ایمیلتون ارسال کردم.
شعر ترکیه ای این پست سروده خودتونه؟!
ممنون. الان دیدم رسیده. اگه بشه اسمشو سروده گذاشت بله!
ای بد زمانه که حتی متوجه جوری نیستی که می کشانی از تو هر چه که هستی هر چه هستی که اسمت را زمانه گذاشتیم تا بتوانیم حرف بگوییم بیزارم که اصلاٌ مروت نمی دانی و بی رحمی پر از تاریکی و بدی و شرارت هستی و علاوه بر آن می خندی و به کرده هایت و لذت هم می بری هیچ دوست ندارم .
این بر حسب اتفاق نیست که من همین را هم دوست می دارم. همین زشتی را و همین پلیدی را که اگر اینان نباشند زیبایی و راستی مفهومی نخواهد داشت.