Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

سرچشمه: احمد شاملو



در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشمانت را یافتم

و شبم پر ستــــاره شد.



تو را صدا کردم

در تاریک ترین ِشب ها دلم صدایت کرد

و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.

با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی

برای چشم هایم با چشم هایت

برای لب هایم با لب هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی.



من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم

با تنت انس گرفتم

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتم

و لبخند آن زمانیم را باز یافتم.



در من شک لانه کرده بود.



دست های تو چون چشمه ای به سوی من جاری شد

و من تازه شدم؛ من یقین کردم

یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم

و در گهواره ی سال های نخستین به خواب رفتم

در دامانت که گهواره ی رؤیاهایم بود.



و لبخند آن زمانی، به لب هایم برگشت.



با تنت برای تنم لالا گفتی.

چشم های تو با من بود

و من چشم هایم را بستم

چرا که دست های تو اطمینان بخش بود



بدی، تاریکی است

شب ها جنایتکارند

ای دلاویز من ای یقین!

من با بدی قهرم

و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم.



صدایت می زنم گوش بده؛ قلبم صدایت می زند.

شب گرداگردم حصار کشیده است

و من به تو نگاه می کنم

از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می کنم

چرا که هر ستاره آفتابی است

من آفتاب را باور دارم

من دریا را باور دارم

و چشم های تو سرچشمه ی دریاهاست

انسان سرچشمه ی دریاهاست.



احمد شاملو

هوای تازه


نظرات 1 + ارسال نظر
ماریا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 00:29 http://bahar-sabz.mihanblog.com

خورشید که باشی تکلیف ماه را هم تو روشن میکنی!

تکلیف ماه که روشن است!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد