Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

سخن راز: مولوی


هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت

هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت

می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر

که به یک جرعه بپرّد همه طراری و هوشت

چو ازین هوش برستی به مساقات و به مستی

دهدت صد هش دیگر کــرم باده فروشت

چو در اسرار درآیی کندت روح سقایی

به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشت

بستان باده ی دیگر جز از آن احمر و اصفر

کندت خواجه ی معنی برهاند ز نقوشت

دهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحت

به از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشت

تو اگر های نگویی و اگر هوی نگویی

همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشت

چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی

هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت

تو که از شرّ اعادی به دو صد چاه فتادی

برهانید به آخر کــــرم مظلمه پوشت

همه آهنگ لقا کن خمُش و صید رها کن

به خموشیت میسّر شود این صید وحوشت

تو دهان را چو ببندی خمُشی را بپسندی

کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت



نظرات 2 + ارسال نظر
جیمبو سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 11:21

مرسی. زیبا بود

سپیده پنج‌شنبه 29 تیر 1391 ساعت 10:31

سلام بسیار پر معنا زیبا بود .

حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطرخواه اوست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد