Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

بیش نمانده تا سحر



بیش نمانده تا سحر: 

 

 

وای به حال من و تو 

 

اگر در این موسم شب فکر مِـی و صفا کنیم 

 

از این طبیب گورکن 

 

بار دگر برای هم هی طلب شفا کنیم 

 

جامه به تن ها بدریم 

 

اشک و تب و فغان کنیم؛ دست به سینه ها بریم 

 

در طلب روزی خود 

 

به خانه و مسجد و دیر سجده ی پر ریا کنیم 

 

.... 

 

 

وای به حال  من و تو 

 

اگر به چشم اشک ریز، کور گشته مادران 

 

از این شه ِکوردلان 

 

بانی هرچه مرگ جان خواهش یک دوا کنیم 

 

باد ز ما می وزد 

 

ابر ز ما می پرد، موج ز ما می دود 

 

از چه بر این زورق شر 

 

در این دریای پر خطر شفاعت از صبا کنیم؟ 

 

وای به حال من و تو 

 

اگر در این شب پلید خامُش و بی صدا شویم 

 

باش که با حنجره ها 

 

پشت همین پنجره ها صحبت از صدا کنیم 

 

شب شه ِشب، پیر دغل 

 

نیزه به سینه مان بزد؛ تار ز پود دل درید 

 

بیش نمانده تا سحر 

 

گر برسد موسم ما با دل شب چه ها کنیم!! 

 

 

تبریز/ فروردین ماه79 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 15:22

نیزه به سینه مان بزد ، تار زپود دل درید با این حنجره ها از پشت پنجره ها چگونه صحبت از صدا کنیم .

صدا باید صدای دل باشد. از دل خیزد و بر دل نشیند.
این گونه می توان با سینه ای دریده و نایی ناتوان فریاد کرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد