خسته ام:
محبس خویشتن منم، از این حصار خسته ام
من همه تن اناالحقم، کجاست دار، خستـــه ام
در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبـــود
زمین دیـــار غربت است، از این دیار خسته ام
...
کشیده سرنوشت من به دفتــــرم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار، خسته ام
در انتظار معجزه، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام، هم از بهار خسته ام
به گرد خویش گشته ام، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال، ز روزگــــار خسته ام
دلم نمی تپد چـــرا، به شـــوق این همه صدا
من از عذاب کوه بـُغض به کوله بار خسته ام
همیشه من دویده ام به سوی مسلـــخ غبار
از آن که گم نمی شوم در این غبار، خسته ام
به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبــــــار خسته ام
قمار بی برنده ایست، قمار تلخ زنــــدگی
چه برده و چه باخته، از این قمار خسته ام
اردلان سرفراز
۱۳۵۴
خستگی اونم اینجوری
بد دردیه به خدا!
فقط گاهی خسته بودن اشکالی ندارد ولی یادت باشد گاهی بعد خستگی هات رو بزار روی شانه کوه وبرو سلام دوست مهربون شعر زیبای بود