Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

چند نکته را توضیح می دهم: پابلو نرودا

  چند نکته را توضیح می دهم:(پابلو نرودا) 

 

  می پرسید: و کجایند یاس ها؟ 

  و پوشش اثیری خشخاش ها؟ 

  و باران که چه بسیار بر سخنت فرو می کوبید 

  و سرشارش می کرد از چاله ها و پرندگان. 

  می خواهم هر آن چه را که بر من می گذرد برایتان بازگو کنم: 

....

  .... 

  در محله ای از مادرید زندگی می کردم 

  با ناقوس ها٬ ساعت ها و درخت ها. 

  از آن جا چهره ی تکیده ی اسپانیا را 

  می توانستی دید 

  چون اقیانوس چرمین. 

  خانه ام٬ خانه ی گل ها نام داشت 

  چرا که هر سویش شمعدانی روییده بود 

  خانه ای زیبا٬ با سگ ها و بچه ها. 

  یادت هست رائول؟ 

  یادت هست رافائل؟ 

  فدریکو یادت هست از زیر خاک؟ 

  خانه ام یادم هست با بهار خواب هایش 

  که در آن روشنای ماه ژوئن 

  دهانت را غرق گل ها می کرد٬ برادر٬ برادر! 

  همه چیزی را 

  فریادی بلند بود٬ کالاهای نمکی 

  طبقی نان تازه 

  راسته بازارهای محله ی من٬ آرگوئلس٬ با تندیسه هایش 

  همچون دواتی رنگ پریده میان کپورها 

  روغن زیتون به جمجمه ها می رسید 

  و تپش ژرف دست ها و پاها 

  خیابان ها را می انباشت 

  اندازه ها و پیمانه ها 

  جوهر تیز زندگی٬ انبوه ماهیان 

  طرح پشت بام ها با خورشیدی سرد 

  که بر آن بادنماها می فرسایند 

  عاج نازک و گیج سیب زمینی ها 

  و گوجه فرنگی های گسترده تا دریا. 

 

  و یک روز صبح این ها همه شعله ور شد 

  و یک روز صبح حریق ها 

  از دل خاک زبانه کشید 

  و مردمان را بلعید 

  و از آن پس٬ آتش 

  باروت٬ از آن پس 

  و از آن پس٬ خون. 

 

  راهزنان با هواپیما و با مغربیان 

  راهزنان با انگشتری ها و بانوان 

  راهزنان با راهبان سیاه جامه ی صلیب کش 

  از آسمان برای کشتن کودکان آمدند 

  و از میان خیابان ها٬ خون کودکان 

  جاری شد چون خون کودکان! 

 

  شغالانی که شغال از آنان روگردان است 

  سنگ هایی که خار مغیلان تـُفشان می کند 

  افعیانی که افعیان از آنان بیزارند! 

 

  روی در روی شمایان دیده ام خون اسپانیا را 

  که برمی خیزد 

  تا در موجی از دشنه و غرور غرقه تان سازد! 

 

  ژنرال های خائن! 

  خانه ی مرده ام را بنگرید 

  اسپانیای شکسته را 

  اما از هر خانه ی مرده٬ فلزی گداخته برخواهد ساخت 

  به جای گل ها 

  اما از هر حفره ی اسپانیا 

  اسپانیا خواهد آمد 

  اما از هر کودک مرده٬ تفنگی می روید با دو چشم 

  اما از هر جنایت٬ گلوله هایی زاده می شود 

  که روزی بر پیکرتان فرو خواهد نشست 

  آن جا که قلب تان قرار دارد. 

  می پرسید: چرا شعرت با ما از رویا سخن نمی گوید؟ 

  از بردگان٬ از آتشفشان های سترگ زادبومت؟ 

 

  بیایید و خون را در خیابان ها بنگرید 

  بیایید و بنگرید 

  خون را در خیابان ها 

  بیایید و بنگرید خون را 

  در خیابان ها!

نظرات 2 + ارسال نظر
جیمبو دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 13:23

وای!!!!!!!!!!!

دخ شب یکشنبه 28 آذر 1389 ساعت 18:57 http://baby75.blogsky.com

من خون ببینم حالم بد میشه
شرمنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد