روباه و ببر:
ببر گرسنه در دل جنگل به روباهی رسید و سر راه بر او گرفت. روباه بی آن که وحشتی نشان دهد گفت:
-برحذر باش که از تو گزندی به من نرسد؛ که فرمان فرمای آسمان ها مرا روانه ی زمین کرده است تا بر پهنه ی جنگل ها فرمان برانم.... وحشتا مکافاتی که گردن کشان را مقرر فرموده است.
ببر گرسنه در قامت ناساز روباه نگاهی کرد.
روباه گفت:- اگر باورت نیست می توانی از دنبال من بیایی تا در جنگل گردشی کنیم. خواهی دید چگونه حضور من لرزه بر اندام پرنده گان و چرنده گان افکند.
ببر پذیرفت و گام زنان به راه افتادند. روباه از پیش و او به دنبال.
به دیدار ببر گرسنه لرزه بر اندام جانوران افتاد و هر یک به سویی گریختند. آنگاه روباه حقیر با ببر درنده گفت:
- اکنون چه می گویی با هیبت من که موی بر اندام هر جانوری راست می کند؟
ببر با دست و پای لرزان به خاک افتاد که:
- سرور من! گناه مرا به نادانی من ببخشید!
برگردان: احمد شاملو