Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

افسانه های کوچک چینی ۳

روباه و ببر: 

 

ببر گرسنه در دل جنگل به روباهی رسید و سر راه بر او گرفت. روباه بی آن که وحشتی نشان دهد گفت: 

-برحذر باش که از تو گزندی به من نرسد؛ که فرمان فرمای آسمان ها مرا روانه ی زمین کرده است تا بر پهنه ی جنگل ها فرمان برانم.... وحشتا مکافاتی که گردن کشان را مقرر فرموده است. 

ببر گرسنه در قامت ناساز روباه نگاهی کرد. 

روباه گفت:- اگر باورت نیست می توانی از دنبال من بیایی تا در جنگل گردشی کنیم. خواهی دید چگونه حضور من لرزه بر اندام پرنده گان و چرنده گان افکند. 

ببر پذیرفت و گام زنان به راه افتادند. روباه از پیش و او به دنبال. 

به دیدار ببر گرسنه لرزه بر اندام جانوران افتاد و هر یک به سویی گریختند. آنگاه روباه حقیر با ببر درنده گفت: 

- اکنون چه می گویی با هیبت من که موی بر اندام هر جانوری راست می کند؟ 

ببر با دست و پای لرزان به خاک افتاد که: 

- سرور من! گناه مرا به نادانی من ببخشید! 

 

برگردان: احمد شاملو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد