ماهی نظر کرده:
بر سر راهی در بیابان درخت افرایی بلند قد برافراشته بود. افرای کهنسالی که از بسیاری عمر میانش پوسیده و در آن حفره یی پدید آمده بود که چون باران فرو می بارید از آب انباشته می شد.
باری روزی ماهی فروشی که تجارت ماهی می کرد و ماهی زنده یا نمک سود از شهری به شهری می برد به کنار افرای پیر رسید. لختی در سایه ی آن بنشست و چون حفره ی پر آب را در میان درخت بدید به وسوسه ی دل ماهی کوچکی از انبان ماهیان خود درآورده در حفره ی درخت افکند و به راه خویش رفت.
مگر رهگذری آن ماهی را در حفره بدید و حیرت کرد که لاجرم معجزتی صورت پذیرفته است.
دیگران نیز چنین گفتند و دیری برنیامد که از چار جانب خلق بسیار بر افرای کهن سال گرد آمد با نذرها و نیازها. آن جایگاه جایگاهی نامی شد. تا آن که ماهی فروش از آن سفر که کرده بود به جانب شهر خویش بازگشت و بر آن افرا بگذشت و خلایق بدید و آن ماجرا بدانست. بخندید که: بوالعجب خلقی که شمایید! این ماهی من به حفره در افکنده ام!
آنگاه قلاب بیفکند و ماهی بگرفت و در انبان نهاد و به راه خویش رفت.
چوانگ- چه- نوئو
(برگردان: احمد شاملو)