جهان سوم:
من تو را می بینم
استخوانی و پوست
به گدایی رفته ای
بر در ِ دشمن و دوست
من تو را می بینم
تشنه لب در باران
آن که نان می دهدت
نان ِتو در کف ِ اوست
....
....
خاک ِتو سفره ی تو
سفره ی تو از کیست
سفره ی دنیا پُر
سفره ی تو خالیست
همه جا منتظرند
همه کس می پرسد
ناجی شرق کجاست
آن که جنس خود ماست
ناجی شرق تویی
ناجی شرق منم
من که با دیدن تو
همه جا می شکنم.
از چه رو خاک ِزمین
شده تقسیم چنین
یک جهان صدها دست
مرزها مرز ِشکست
تو جهان ِسوم
او جهانی دیگر
سهم او هر چه که هست
سهم تو خون ِجگر
سهم ِاز ما بهتران
ثروت و امن و امان
سهم ِپا برهنه ها
فقر و زندان و بلا
در میان سه جهان
مرز و دیوار از کیست
سفره ی دنیا پُر
سفره ی تو خالیست
در میان سه جهان
مرز و دیوار از اوست
دشمن ِدوست نما
رفته در قالب دوست.
اردلان سرفراز/ اشتراسبورگ ۱۳۷۰