نام ِتو را....:
شاید بدانی که چرا
دست ِتو را به عالـَمی سر ندهم!
شاید بدانی که چرا
چشم ِتو را به یک جهان زر ندهم!
امّا نمی دانی چرا
نام ِتو را به نام ِدیگر ندهم!
برای کسی که نامش در قحط نور، همواره خورشیدم بود.
تبریز/ فروردین ماه 78
آیا بازم خواهی شناخت؟:
بازت خواهم شناخت
صد سال اگر هم بگذرد!
بازت خواهم شناخت
از چشمانت؛ از نگاهت؛ از قلبت!
تو امّا،
پس از این که من از زیر رگبار تازیان برخاستم
تا به مسلخ بروم
آیا بازم خواهی شناخت؟؟
بهمن ماه 1377
درام کثیف:
خطوط کثیف و طعنه آمیز را
از روی دیوارها
با ناخن های شان خراش می دهند؛
آن درام کثیف را!
یار ِرفته، تو هیچ می دانی آیا
یار ِرفته، هیچ گاه باز نخواهد آمد؟!
غمگین نباش که بعدها
من هم به کوه پناه خواهم بُرد
بعدها خواهم آمد، از آن سنگین ترین کوه
و خطوط کثیف و طعنه آمیز را
از روی دیوارها
با ناخن های مان خراش خواهیم داد
آن درام کثیف را!
دست های تان، دست های تان را می گویم
آن ها را بلند کنید
صحبت کنیم؛
حلالـّیت می خواهم!
بهمن ماه 1377