کاش بودی دو سه پیمانه!:
یک شب دم ِمیخانه بی عار و غزلخوانه
زاهد به تماشــا بود ما هم به ره ِخــــانه
زاهد به تـَشـَر گفتــا -" دوری بکنید از ما
کاین آب ِ نجس شاید پیـــــدا بکند مــــا را
یک عمر عبادت را زاریّ و ریــاضت را
یک دم نفـَس ِمستان بر بــــاد دهد این جا
گویی که شراب است این سر منشاء خواب است این
هر کس که لبی تــــَر کرد بر بـــــاد دهـــد آئیــــــــن
گویی که حرام است این کوری و ظلام است این
هـر کس که یکی نوشید هم جان دهد و هم دین!"
گفتـــا به زبـــانم دل -"ای مِی زده ی عاقل
برخیز و سخن ها گو برچین سخــــــن ِباطل!"
گفتم:-"واعظ و منبر؟ ساقی بده مِی از سر
کاین وعظ هذیــّـــانی مـــا نیـــز کنیم از بر
ای زاهد رســـــواگر وی ناصح ِبلـــــواگر
چندی که سخن گویی ساکت دل ِغوغــاگر
ما نیز زبــــان داریم زخم از همگان داریم
بر ما ز چه می طوفی ما نیز امان داریم!
دانم که شراب است این دردانه ی ناب است این
هر کس که لبی تــَر کرد بیـــــدار کند آئیـــــن
برخیز و جهان بنگر مستـــان ِزمان بنگر
زهدت ندهد میــــــوه از مِی بـَر ِجان بنگر
خاک همه عالـَم ها بر فرق ِعبادت ها
کز یک نفـَس ِمستان بر باد شوند این جا
آن زهد که با یک دم بنیان بخورد بر هم
بهتر که نبودی ســر هم پا و دلش از دم
زاهد رو عبـــایت ده هم دین و ردایت ده
یک جام بگیر امشب دستار و کتابت ده!"
دستار ز سر بنهـــاد در وادی ِمِی افتــاد
اندرز مــــــرا بشنید دستار به ساقی داد
مِی خــــورد به بیعــانه در گوشه ی میخانه
گفتا که:-"و لیکن کاش بودی دو سه پیــمانه!"
تبریز/ بهمن ماه 1377
بیش نمانده تا سحر:
وای به حال من و تو
اگر در این موسم شب فکر مِـی و صفا کنیم
از این طبیب گورکن
بار دگر برای هم هی طلب شفا کنیم
جامه به تن ها بدریم
اشک و تب و فغان کنیم؛ دست به سینه ها بریم
در طلب روزی خود
به خانه و مسجد و دیر سجده ی پر ریا کنیم
....
ادامه مطلب ...
کمی بخند!:
چون بادها در مجری خدای گان
وزیده ام؛ ایستاده ام!
چون گل ها در ساقه ی کوه و دمن، پژمرده ام!
نوای پر طنین تنهایی ام را از تو نواخته ام!
گریه نکن؛ گریه نکن
خدای گان مُترصّد ِگریه ی تواَند؛
کمی بخند!
در میعادگاه، کنار ِآن تندیس ِ بی غزل
تنها مانده ام
و بر وحشت و تنهایی غلبه کرده ام، بی تو!
گریه نکن؛ گریه نکن
خدای گان مُترصّد ِگریه ی تواَند
کمی بخند!
بهمن ماه 77