Kim bilir ne zaman kim bilir nerde
Dünya döne döne durur belki de
Mavi mavi güvendiğin denizler
Kesilir suları kurur belki de
چه کسی می داند چه زمان؛ چه کسی می داند کجا
دنیا در حال گردیدن، باز می ایستد شاید هم
دریاهای آبی آبی و اعتماد کردنی
آب هایش قطع می شوند و می خشکند شاید هم.
Geçer gider her sarayın ricali
Çünkü ecel ona vermez mecali
İki gözden uzak bizim Haceli
Atar on ikiden vurur belki de
می گذرد و می رود آقای هر قصری
چون که اجل به او مهلتی نمی دهد
این حاج علی ما که دور از چشم است
از پیشانی خویش (برقش) می پرد و می افتد شاید هم.
Dost Mahsuni kendi kendin oyalar
Anlaşamaz yağmur ile boyalar
Milyarca senedir yatan kayalar
.Bir gün kanatlanıp yürür belki de
عاشیق ماحسونی خویش را به حواس پرتی می زند
نمی تواند هضم کند و با باران نقاشی می کند
تخته سنگ های عظیمی که میلیاردها سال است خفته اند
روزی بال می گشایند و به پرواز درمی آیند شاید هم.
Aşık. Mahsuni. Şerif
دوستت می دارم
به سان ترانه ای که هم چون زمزمه ای جاودانه
که بر لبان من جاری می شود
بی آن که شاید کسی جزتو، تو را از من بشنود!
دوستت می دارم
به مانند پرنده ای در قفس
که چون امید رهاییش نیست
دیگر به ترنم نوا نمی خواند
به پاس آب و دانه در زندان
و تو را می میرد!
دوستت می دارم
هم چون حُرم داغ یک عطش
در مرز بی آبی دریایی
که پایانش به شوره زاری می ورد(!!)
اما تو را هنوز می تپد!
دوستت می دارم
هم چون خسته رهگذاری
که نیک می داند جز تو چیزی در کوله بارش نیست
از تو می نوشد و در راه نمی ماند!
دوستت می دارم
ای ترانه ای که هیچ کس جز من
تو را نخوانده است!
تبریز/ آذرماه 93