مغضوب:
عشقی آن چنان عریان
که خدایان نیز از دیدنش شرمگین باشند
که عشق ِدر لفــّـافه
همانند مرده ئی بر کفن
کسالت آور است و متعفــّن!
عشقی آن چنان بزرگ
که کوه نیز یارای استقامتش نباشد
- در برابری-
که عشق ساده وکوتاه
همانی ست که شهوتی!
و تنها به همین سبب
عاشقان ِعریان و بزرگ
سرمست و بی پروا
مغضوب خدایان و افلاکند
که خدایان عریان تر از خویش را تحمــّـل نتوانند!
تبریز/ بهمن ماه1378
:Aynı Daldaydık
بر یک شاخه بودیم:
Saat yirmibiri vuranda burada kampanalar çalardı
Burada burada hasret ve dert; Sen nerdeydin
وقتی ساعت 21 را می زد، در این جا زنگ ها به صدا در می آمدند
در این جا، حسرت و درد؛ تو کجا بودی؟
Bu gün bu gün görüş günümüz
Her kes geldi sen nerdeydin
امروز روز دیدارمان بود
هرکس آمد؛ تو کجا بودی؟
....
قطره:
رعد گفت:
-" هیاهوی وحشت زای من!"
توفان گفت:
-" پنجه ی سهمگین من!"
باران گفت:
-" بارش سیل آسای من!"
دشت گفت:
-" دامن روح افزای من!"
و تنها، یکی قطره
سخن از "من" اش به میان در نیاورد!
تبریز/ مهرماه1378