Ölümden Başkası Yalan: Candan. Erçetin
غیر از مرگ همه چیز دروغ است:
?Geri döndüren gördünmü geçmişi
Boşa soldurdun o nazlı gençliği
Bir avuç toprak için yor kendini
Dünyada ölümden başkası yalan
Yalan; Başkası yalan
.Dünyada ölümden başkası yalan
دیده ای آیا کسی را که گذشته را بازگردانیده است؟
آن جوانی نازنین را برای هیچ و پوچ پژمرده کردی
برای خاطر یک مشت خاک خویشتن را خسته کن
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است
دروغ است؛ غیر از مرگ دروغ است
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است.
Zaman kendine benzetmez her kesi
Hesapsız açar baharlar pembeyi
?Açmadığın dalda sözün geçermi
Dünyada ölümden başkası yalan
Yalan; Başkası yalan
.Dünyada ölümden başkası yalan
زمان کسی را شبیه خود نمی گرداند
بهاران، گل های رُز را بی حد و اندازه باز می کند
آیا سخنت در شاخه ای که گل باز نمی کند کارگر است؟
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است
دروغ است؛ غیر از مرگ دروغ است
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است.
Sitem etme haberi yok dağların
Gözlerini ellerinle bağladın
Faydası yok geç kalınmış figanın
Dünyada ölümden başkası yalan
Yalan; Başkası yalan
.Dünyada ölümden başkası yalan
بیداد نکن که کوه ها (از ستم تو) بی خبرند
چشمانت را با دستانت گرفتی
فریاد ِدیر شده فایده ای ندارد
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است
دروغ است؛ غیر از مرگ دروغ است
در دنیا غیر از مرگ همه چیز دروغ است.
Candan. Erçetin
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیـــر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان رو سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه ی خمـــار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیــــر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه ی شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما.
(شاید آن روز نزدیک است. شاید باید بیشتر به همدیگر عشق بورزیم.)
روزی ما دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر
نباشم.
احمد شاملو
هوای تازه