برادر جان نمی دونی چه دل تنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان؛ برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادرجان؛ برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی
که غیر از من همه
خوشبخت وعاشق
عاشق و خرسند
به فردا دل خوشم شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان؛ برادر جان دلم تنگه.شعر از : ایرج جنتی عطایی
Əziz dostum mədən küsüb incidi
Ayrılıb yad kimi çıxdı evimdən
Gettigi yolları od basıb indi
O gedib qalmışam həsrətində mən
دوست عزیزم از من رنجید و قهر آغاز کرد
جدا شد و چون بیگانه ای از خانه ام به در شد
راه هایی را که او رفته، اکنون سبزه روییده است
او رفته است و من در حسرتش مانده ام
Necə nəğmə qoşum necə dillənim
Dost gedib özümə gələ bilmirəm
Eləbir əllərim yox olub mənim
Gözümün yaşını silə bilmirəm
چگونه نغمه سرایی کنم و چگونه به سخن درآیم
که دوست رفته است و به خویش باز نتوانم آمد
گویی دستانم نیست شده اند که
اشک چشمم را توان پاک کردنم نیست
Çaldığım o sazı gətirin mənə
Görsün ki çalmaqda necə mahirəm
Əlim dəyən kimi bircə siminə
Tellər haray çəkib qırılar o dəm
سازی را که می نوازم برایم باز آرید
تا ببیند که در نواختن چه سان استادم
تا که دستم بر یکی سیمش بر می خورَد
سیم ها به فغان درمی آیند و همان دم پاره می شوند
Necə nəğmə qoşum necə dillənim
Dost gedib özümə gələ bilmirəm
Eləbir əllərim yox olub mənim
.Gözümün yaşını silə bilmirəm
چگونه نغمه سرایی کنم و چگونه به سخن درآیم
که دوست رفته است و به خویش باز نتوانم آمد
گویی دستانم نیست شده اند که
اشک چشمم را توان پاک کردنم نیست.
این هم آخرین نوشته ی سال تقدیم به دوست داران موزیک و موسیقی
و
قابل توجه بعضی از امروزی ها!
پیشاپیش عید بر امروزی ها و دیروزی ها مبارک:
Eski bir gelinliğe bir bakır bileziğe
Annemden kalan bu yüzüğe
Razıysan gel benimle
برای یک عروسی قدیمی، با یک دستبند مسین
با انگشتری که از مادرم مانده است
اگر راضی هستی بیا با من
Bir tanrım var bir gitarım
Şu dünyada yapyalnızım
Yarınımdan umutsuzum
Razıysan gel benimle
یکی خدا دارم و یکی گیتارم
در این دنیا تنهای تنهایم
از فردایم(!!) ناامیدم
اگر راضی هستی بیا با من
Bir lokma ekmeğe
Bir yudum su içmeye
Yinede şükretmeye
Razıysan gel benimle
برای یک لقمه نان
برای نوشیدن یک جرعه آب
و باز هم شکر به جا آوردن
اگر راضی هستی بیا با من
Bir tanrım var bir gitarım
Şu dünyada yapyalnızım
Yarınımdan umutsuzum
Razıysan gel benimle
Bazen aç bazen susuzluk
Razıysan gel benimle
یکی خدا دارم و یکی گیتارم
در این دنیا تنهای تنهایم
از فردایم(!!) ناامیدم
اگر راضی هستی بیا با من
گاهی گرسنگی و گاهی تشنگی
اگر راضی هستی بیا با من.
Kıraç