درخت:
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلـــند
آخرین درخت سبز سر پاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیله و طلسم
....
پرنده های قفسی:
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی هم نفس کز می کنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه
.....
ادامه مطلب ...:Başım Belada
گرفتار شده ام:
Bu gün düşünemeyeceğin kadar başım belada
Köşe başları tutulmuş üstelik yağmur yağmada
İler tutar yanı yok; İler tutar yanı yok
Fişlenmişim adım eşkalim bilinmekte
Üstelik göğsümde yani tam şuramda
Kirli sakalıyla bir eşkiya gezinmekte
امروز به قدری که فکرش را هم نتوانی بکنی گرفتار شده ام
گوشه ی خیابان ها گرفته و باران رویهم رفته در حال باریدن است
هم چنان هم می گیرد بدون سمت و سویی
(آب در گوشه ی خیابان ها جمع می شود)
نامم و اشکالم یادداشت شده و در معرض نمایش است
رویهم رفته در مقابلم؛ یعنی درست در روبرویم
با ریش کثیف مانند راهزنی که برای گشت و گذار بیرون آمده است!
....