نت ها همه افتاده اند برخیز و یک چنگی بزن
لب ها خاموش گشته اند از سینه آهنگی بزن
دستی بکش غمگین و سرد بر پرده های ناامید
شاید که مستی بگذرد از کوچه های باد و بید
تا شب سکوت ِمرگ ِبد یکسر غزل باران شود
مستانه آهنگی بخوان تا ورد هُشیـــــاران شود
من خسته ام از این سکوت زمزمه کن ترانه را
خواب بر ما چیره گشت بیدار کن همخانه را
دستی بکش رحمی بکن شعری بخوان اشکی فشان
سازی بزن راهی برو دردی ببین در شب نمان!
در شهر هُشیاران کمی باده زنیم و گم شویم
جایی که قصه ها گمند افسانه ی مردم شویم
ساز برگیریم به دست دشنام نامردان کنیم
اشک برگیریم و سیل در خیل ِ بی دردان کنیم
شب در ورای سایه هاست فردا طلوعی دیگر است
پایــــــان این شب سیه سپیده ای غوغاگــــر است
من خسته ام از این سکوت فریاد کن ترانه را
خواب برما چیره گشت بسیار کن پیمانه را
دستی بکش رحمی بکن شعری بخوان اشکی فشان
سازی بزن راهی برو دردی ببین در شب نمان!!
تبریز
مردادماه 1390
بیایید قدر مادران را بدانیم:
Anamın ağ üzün görmağım gəldi
Anamın dizinə başımı qoyub
Dünyanın fikrini atmağım gəldi
دیدن سیمای سپید مادر را آرزو کردم
سر گذاشتن بر زانوی مادر
و فراموشی فکر دنیا را آرزو کردم
Yerin alt qatında onun yanında
Heç olmazsa bir an yatmağım gəldi
O gedən yolların iyin qoxlayıb
O uçan yerlərə uçmağım gəldi
در کنار او و در زیرِ زمین
دست کم یک لحظه خوابیدن را آرزو کردم
بوئیدن راه هایی را که او رفته است
و پرواز به جاهایی که او پریده است را آرزو کردم
Fikrimə gəldıqca ayrılıq günü
Buludtək çaxnayıb yağmağım gəldi
O yatan məzarda onun yanında
Həyatdan ayrılıb ölmağım gəldi
تا روز جدایی به خاطرم آمد
همچون ابر غریدن و باریدن آرزو کردم
در مزار او و در کنار او
ترک حیات و رسیدن به مرگ را آرزو کردم.
Şəhriyar.M.H
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه ی رندانه نهادیم
چون می رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم
المنته لله که چو ما بی دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.