نت ها همه افتاده اند برخیز و یک چنگی بزن
لب ها خاموش گشته اند از سینه آهنگی بزن
دستی بکش غمگین و سرد بر پرده های ناامید
شاید که مستی بگذرد از کوچه های باد و بید
تا شب سکوت ِمرگ ِبد یکسر غزل باران شود
مستانه آهنگی بخوان تا ورد هُشیـــــاران شود
من خسته ام از این سکوت زمزمه کن ترانه را
خواب بر ما چیره گشت بیدار کن همخانه را
دستی بکش رحمی بکن شعری بخوان اشکی فشان
سازی بزن راهی برو دردی ببین در شب نمان!
در شهر هُشیاران کمی باده زنیم و گم شویم
جایی که قصه ها گمند افسانه ی مردم شویم
ساز برگیریم به دست دشنام نامردان کنیم
اشک برگیریم و سیل در خیل ِ بی دردان کنیم
شب در ورای سایه هاست فردا طلوعی دیگر است
پایــــــان این شب سیه سپیده ای غوغاگــــر است
من خسته ام از این سکوت فریاد کن ترانه را
خواب برما چیره گشت بسیار کن پیمانه را
دستی بکش رحمی بکن شعری بخوان اشکی فشان
سازی بزن راهی برو دردی ببین در شب نمان!!
تبریز
مردادماه 1390
سلام می دونی شعرها ی خودتو بیشتر دوست دارم خیلی پر مفهوم و زیباست ، الهی همیشه شاد و موفق باشی
نظر لطف شماست.
سلام آقا امیر.8 روز پیش ایمیلی رو برای شما فرستادم.هنوز منتظر پاسخ هستم.
سلام مهدی جان. من شرمنده هستم. همین الان چک کردم. متاسفانه چیزی ندیدم.