تا شب ِبانوی غنی، بامداد، بی گناهی را بر دار نکند!!
در میان ِشب و روز:
شب تا سپیده می رود
و نیزه ی نور ِشفق در قلب ِاو جا می کند
شب را ببین چگونه عاشق است و کس
قصه ی او به صد غزل نمی کند!
....
نــــــاگفته:
با تو من چگونه بودم؟:
یک زمین پر از صداقت
یک زمان پر از رفاقت
جز من و تو وخدایم، دیگری قصه ی ما را
هیچ نداند؛ هیچ نداند!
با تو من چگونه بودم؟:
یک هوا آغشته با عشق
یک نفس پر از شهامت
این ترانه را به جُز دل من
کس ِدیگری نخوانـَد!
اندرین ویرانه بازار
که منم گدای مَستش و تویی حاتم ِعشقش(!!)
با من امــّا تو چه کردی؟:
این بمانـَد! این بمانـَد!
تبریز/ دیماه 84
ای دیر به دست آمده:
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیـــــدی
چـــون دوستی ِسنگدلان زود برفتی
...