(شاید آن روز نزدیک است. شاید باید بیشتر به همدیگر عشق بورزیم.)
روزی ما دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر
نباشم.
احمد شاملو
هوای تازه
هرکسی خود را بشناسد خدایش را هم می تواند بشناسد.
کسی که خودش را دوست نداشته باشد و اطرافین خود را دوست نداشته باشد نمی تواند همهی انسانها را دوست بدارد ما باید این تمرین را از خودمان و عزیزانمان با تمام اختلافها و اشتباهاتشان شروع کنیم . تا به آنجا برسیم که شاملو میگوید .
سلام شعر زیبایست اما منتظر امدن کسی نباشید هر که در خانه خود با مهر و محبت به زندگیش به اطرافینانش به زندگی و خودش بنگرد چنین جامعه زیبایی همان دنیای ایده آل خواهد بود .
البته منظور شاملو در این شعر به نظر من عشق بدون مرز است. عشقی که شایسته است هر انسانی به هم نوع خویش داشته باشد بدون در نظر گرفتن رنگ پوست و میزان دارایی و مرزهای فیزیکی که دور خودمان کشیده ایم و این ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید.
لطفا ترجمه ش کنید ممنون.

ممنون
Petek Dincöz – bay bay
http://www.youtube.com/watch?v=sfX59SjXyVY