یاران ز چه رو رشته ی الفت بگسستند
عهــــدی که روا بود دگر بـــاره نبستند
آن مردمکان از ســــر اندیشه ندیـــدند
کاین بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از طعنه ی دشمن گله ای نیست
کان عهد که بستیم رفیـــــقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وآن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله ســــــالار کجایی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ماران بگشودند
اندوه که بر دوست در خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند.
ترانه سرا: تورج نگهبان
آهنگساز: توحید عظیمی
خواننده: داریوش اقبالی
سلام بسیار لذت بردم و مرا به یاد این آهنگ داریوش انداخت که میگه گله دارم من از عالم و آدم گله دارم .