دستی برای تو:
برخیز!
برخیز با دست چپی که ستون کرده ای برای برخاستن
و بر دست راستت، سلاحت را سخت بفشار!
دستی برای کمک به تو گشوده نخواهد شد
و دری برای پناه دادنت!
در جنگل بیتوته کن
و چشم از کومه های خاک آلوده بردار
بر دستت تکیه کن و چشم از یاری دیگران برگیر
و هم چنان قبضه ی شمشیر ِنقره نشان را در مشت بفشار
که تنها سلاحت یاری ات خواهد کرد
در این راه!
برخیز!
برخیز و سوار ِاسب ِپیروزمندی شو
اسب سپید یالی که تو را تا آن سوی نام ها خواهد بُرد
تا بر تو لکه ی ننگی نباشد.
و تو!
آرام گیر و چنان ساده زندگی کن با مردُم ِهم رنگت
که گویی ناهمگونی ِمن تو را بی اثر بوده است؛
سنگ پاره های راه تو را خواهند شکست!
من دو دست بیشتر نخواهم داشت آن دم که
زمان برخاستن
و شمشیر گرفتن باشد
دستی برای تو نیست
دستی برای همراهی ات
و قلبی برای دلدادگی ات
که من خویشتن را وقف کرده ام!
بهمن ماه 1377
زیبا بود. مرسی!
دستهایم برای تو در این زمان ناهمگون و بین مردمان ناهماهنگ برا ی برخواستن دستهایم را به تو می دهم که شاید تو بتوانی برخیزی من خواب ان را خواهم دید که ایستاده ام .
خواب نیست این!
ما ایستاده ایم! فقط ببین و ایمان بیاور!
شعرایی که گذاشتی واقعا محشره

به منم سر بزن نظراتم بگو خوشحال میشم
نظر لطف جنابعالیست