Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

در میان شب و روز

تا شب ِبانوی غنی، بامداد، بی گناهی را بر دار نکند!! 

 

در میان ِشب و روز: 

 

 

شب تا سپیده می رود 

 

و نیزه ی نور ِشفق در قلب ِاو جا می کند 

 

شب را ببین چگونه عاشق است و کس 

 

قصه ی او به صد غزل نمی کند! 

 

.... 

 

ستاره پرپر می شود 

 

و مهر ِپر فروغ ِ این بد بامداد، خنده ی فتح می زند 

 

باری، اگر چه روز 

 

راهی ِظلمت است و شب رو سوی نور می کند! 

 

لب های سرد ِمرد ِمرگ 

 

بر دست ِگرم ِدختـــر ِرویا ببین 

 

چگونه بوسه می زند به قهر 

 

و این رویای ِسر به زیر ِخوب 

 

اندر میان ِخون و اشک، گلایه ای نمی کند! 

 

و سر ِسبز ِ دختر ِباکره ای 

 

بر سر ِدار می رود 

 

در شهر پستی که هنوز 

 

تاوان ِهمخوابه گی ِبانوی ِهرزه ی غنی 

 

بر عهده ی کنیزکان ِبی نواست! 

 

که مردم ِاین شهر ِقانون زده ی ناموس دار(!!) 

 

هنوز هم فکر می کنند 

 

"ناحـُرمتی" 

 

یعنی:" نیاز"!! 

 

تبریز/ فروردین 86 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
جیمبو چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 10:48

ایول!
کسی که ناحرمتی ها رو ببینه و درک کنه می تونه سرخی دنیا رو ببینه!

ماریا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 14:41 http://bahar-sabz.mihanblog.com

چرا توزندگی رو به رنگ سرخ میبینی؟؟؟
زندگی تک رنگ نیست رنگین کمانی از رنگهاست
سکه دوتا رویه داره

خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است
آری از خون پهنه ی برزن و میدان سرخ است!
سکه ی ما یه رو داره!

سپیده دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 13:26

رویایت سنگین و زیباست .

سنگین هست ولی زیبا نیست!
خونین است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد