در پهنه ی تکرار تاریخ:
زجّه می زد دخت مهتاب
پاره می شد پرده ی خواب
قلب شیری از تپش می افتاد
خون یک مرگ در مجرآب
صحبت از هنگامه ای ننگین بود
باغ در شب، سخت عطرآگین بود
در شب تلخ یک عبور ناگزیر
دست یک مرد هم خونـــین بود
....
....
صحبت از حدود آزادی بود
شب ولی اندودِ بیــــدادی بود
او که می رفت خونش بر خاک
آخرین نطفه ی فریادی بود
به خموشی می رفت شعله ی فانوس ما
سهمگین تر می شد سلطه ی کابوس ما
دردها در قلب ها قـــــد می کشیــــد
زردتر، غمگین تر، چهره ی مأیوس ما
تا سحر در دل من حسرت بیداری شد
غم تو ساده دلم بر دل من باری شد
عاقبت قلب تو از زخم زبــــان
مــــأمن ِ ســـردِ دل آزاری شد
شب همیشه قصه ی دیگری است
سوز مرگ و وحشت از خونین دست
باید از حجم کثیف آن گذشت
باید از خاطره، بار سفرها را بست
باید از خط هبوط ما گذشت
باید از دریادلی تنــــها گشت
به اسارت تن نداد و عشق را
در دل ساده ی آدم ها گشت
باید از حمله ی تازیانه سوخت
و نساخت با هر آن چه که سوخت
و به قلب سنگی این شب پست
دشنه ای از جنس حسرت ها دوخت
هم چنان در حسرتم در قعر یک ناباوری
دشمنان در راه و من هرگز نمی یابم دری
آخ دشمن، که یاری گفته بی شک نام من
تو نبــــاشی خفته ی بیدار ِپستِ دیگری!
در شب دیو صفت گلوی جان را که بُرید؟
او که بر بغض دلم گریه ی جانانه تنید
نام ما را به پشیزی که فروخت؟
به بهای جنس ما او چه خرید؟
(برای آنان که نام ها را می فروشند؛ بدون ادای تلفظ
درست شان!!)
تبریز
دیماه 87
سلام وبلاگتونو دیدم شعرهای خیلی جالبی رو گذاشتی اما چرا مشکی؟
اگه شعرهای خودت باشه نشون میده که خیلی باذوق هستی
اگه ممکنه بیا درمورد شعرهای دیگران توی وبلاگ مانظر بده . وبلاگ ادبی کاران برای نقد اشعار ساخته شده. از شما تقاضا میکنم دست نوشته های خودتو داسه ما ارسال کن تا از نقدهای دیگران درباره اشعارت مطلع بشی و اینجوریه که شعرا پیشرفت می کنند.
اوهوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!