موقعی که شمس الدین به قونیه رسید و به مجلس ملای
روم؛ مولوی بلخی درآمد؛ مولانا در کنار حوضی نشسته
بود و کتابی چند در پیش خود نهاده. شمس از مولانا
پرسید که این کتاب ها چیست؟ مولانا گفت که این ها
قیل و قال است، تو را با این چه کار؟
شمس الدین در حضور مولانا دست دراز کرد و همه ی
کتاب ها را در آب انداخت. مولانا با تاسف تمام گفت:
هی درویش، این چه کاری بود که کردی؟
بعضی از این کتب از ماترک والدین بود که دیگر یافته
نمی شـــود و من از آن هــــا فواید بسیار می بردم.
شیخ شمس الدین دست دراز کرد و کتاب ها را یکان یکان
از آب بیرون آورد در حالی که کمترین نم و رطوبتی در
کتاب ها اثر نکرده بود! مولانا پرسید که این چه سـِـرّ
است که کتاب ها همه خشکند و آب به آن ها نفوذ
نکرده؟!
شیخ شمس الدین گفت:
این ذوق و حالست! تو را با این چه کار؟!
حیلت رها کن عاشقادیوانه شو دیوانه شو
وندر دل اتش درابروانه شو بروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو