وای بر من:
کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها
گشت بی سود و ثمر
تنگنای خانه ام را یافت دشمن
با نگاه حیله اندوزش.
وای بر من!
می کند آماده بهر سینه ی من تیرهایی
که به زهر کینه آلوده ست.
....
....
پس به جادوهای خونین کله های مردگان را
به غبار قبرهای کهنه اندوده
از پس دیوار من بر خاک می چیند
وز پی آزار دل آزردگان
در میان کله های چیده بنشیند
سرگذشت زجر را خواند.
وای بر من!
در شبی تاریک از اینسان
بر سر این کله ها جنبان
چه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟
از تکان کله ها آیا سکوت این شب سنگین
- کاندر آن هر لحظه مطرودی فسون تازه می بافد-
کی که بشکافد؟
یک ستاره از فساد خاک وارسته
روشنایی کی دهد آیا
این شب تاریک دل را؟
عابرین! ای عابرین!
بگذرید از راه من بی هیچ گونه فکر
دشمن من می رسد؛ می کوبدم بر در
خواهدم پرسید نام و هر نشان دیگر.
وای بر من!
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را
تا کشم از سینه ی پر درد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون؟
وای بر من!
نیما یوشیج/
۲۴ بهمن ۱۳۱۸