Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

آتش در نیستان: مولانا



یک شب آتش در نیستانی فتـــــــــــاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش: بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نمود
هم چنان در بند خود بودی که بود

مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است.

(این شعر گهربار را با صدای استاد شهرام ناظری شنیده ایم)


علم و ادب: حافظ



خستگان را چو طلب باشد و قوّت نبود

گر تو بیداد کنی شــــــرط مروّت نبوَد


ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسنــدی

آن چه در مذهب اصحاب طریقت نبوَد


خیره آن دیده که آبش نبرد گریه ی عشق

تیره آن دل که در او شمع محبّت نبود


دولت از مرغ همایون طلب و سایه ی او

زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود


گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن

شیخ ما گفت که در صومعه همّت نبود


چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی ست

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود


حافظا علم و ادب ورز که در مجلس خاص

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود.



شاهد قدسی: حافظ





ای شاهد قدسی که کشد بنــــد نقابت

وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت


خوابم بشد از دیده درین فکر جگرســوز

کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت


درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد

اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت


راه دل عشــّـاق زد آن چشم خمارین

پیداست ازین شیوه که مستست شرابت


تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

تــــا باز چه تدبیــــر کند رای صوابت


هر ناله و فریاد که کردم نشنیــــدی

پیداست نگارا که بلنـــــدست جنابت


دور است سر آب ازین بادیه هش دار

تا غــــــول بیابـــــان نفریبد به سرابت


تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

باری به غلط صرف شد ایــّـام شبابت


ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسی

یارب مکنــــــاد آفت ایـــّـــام خرابت


حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

لطفی کن و بازآ که خرابم ز عتابت