Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

یوسف کنعان: ستار



یوسفم بستم دگر بار سفر

یوسفم کنعان نمی خواهم دگر


بر زلیخائی دگر دل داده ام

از هوای عشق تو افتاده ام


در دل افسانه ها جانانه ام را یافتم

آتشی بودم من و پروانه ام را یافتم


ای که از ما دل بریدی و به دنیا باختی

رفتی و با رفتنت دنیای ما را ساختی


ای خدای دل ببین اکنون به کفر افتاده ام

من زلیخائی دگر را در دلم جا داده ام


با من عاشق تو بد کردی ز یادم می رود

من دعا کردم خدا هم گناهت بگذرد



یوسفم بستم دگر بار سفر

یوسفم کنعان نمی خواهم دگر


بر زلیخائی دگر دل داده ام

از هوای عشق تو افتاده ام


می روم در قعر چاهی من سفر

تا نماند از من یوسف خبــــر


من به عشق روشنایی می روم

من به دنبال رهایی می روم



یوسفم بستم دگر بار سفر

یوسفم کنعان نمی خواهم دگر


بر زلیخائی دگر دل داده ام

از هوای عشق تو افتاده ام


تو هنوز اندر غم و اندر خم یک کوچه ای

من هزاران کوره راه و راه را طی کرده ام


از حقیقت می گریزی و ز من بیگانه ای

من به دنبال حقیقت چاه را طی کرده ام


آن قدر آسان نبود گر تو حقیقت داشتی

عاشقی بودم من و دیوانه ام پنداشتی


یوسفم من عاقبت از عشق کنعان سوختم

زندگی دادم بسی تا درس عشق آموختم



یوسفم بستم دگر بار سفر

یوسفم کنعان نمی خواهم دگر


بر زلیخائی دگر دل داده ام

از هوای عشق تو افتاده ام.


(این ترانه را با صدای حزین ستـــار شنیده ایم؛ شاعر مسعود فردمنش و آهنگساز سیاوش قمیشی هستند.)



دشمن: اردلان سرفراز




من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم، این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر


دشمنم نیست منم، آن که تبر می زند از خشم

تا که از ریشه بیفتم به یکی ضربه ی دیگر


این همان لحظه ی تلخ است که به صحرا بزند عقل

عشق چون جغد کشد پر سوی ویرانه ی باور


ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق

هیچ راه سفری را نرساندی ام به آخر


هر مصیبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه

تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در


من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر


با تن خویش به هر زخم سپردی و گذشتی

خون من شعر شد و شعر چکید از دل دفتر


تو تن آلوده ی هر درد چه بی درد رهایی

من بی درد به درد تو فتاده ام به بستر


آه ای دشمن من، خسته از این جنگ و گریزم

هیچ شدم خسته شدم، از من ویران شده بگذر


من خراب دل خویشم نه خراب کس دیگر

این منم این که گشوده ست به من تیغه ی خنجر.



(این ترانه را با صدای زیبای ستــــار شنیده ایم.)



حافظ بیا دوباره: ستار



حافظ بیا دوباره غزل کهنه رو برانداز

شعرم حدیث تکرار، تو بیا طرح دیگر انداز


بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


هنوزم گرمه نفس هام

هنوزم سرشارم از عشق

اما وقت خوندنم نیست

اما جای موندنم نیست


مُردم از این همه گفتن شعر سرد عاشقونه

من غلام اسمیَم که تا همیشه بی نشونه


بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


حافظ مددی کن که دمی مانده است و آهی

خاکم به زیر پا تا برسم با تو تا سُراهی


من یه رودم، یه رود به سد نشسته

تن پاک و خسته ام توی دست این صخره ها شکسته


من یه شعرم یه شعر بلند ِ پرواز

رها می شدم اگه گم نمی شدم توی شهر آواز



بیا تا دوباره از چشمه ی غزل جرعه ای بنوشیم

غم کهنه برکنیم از نو جامه ی تازه ای بپوشیم


به خونخواهی دل از جوهر و قلم خنجری بسازیم

به صد لشگر غزل فاتحانه تا قلب غم بتازیم


(شعر: منصور تهرانی)

(آهنگساز: صادق نوجوکی)

(تنظیم: ناصر چشم آذر)

(خواننده: ستـــار)