دوستت می دارم
به سان ترانه ای که هم چون زمزمه ای جاودانه
که بر لبان من جاری می شود
بی آن که شاید کسی جزتو، تو را از من بشنود!
دوستت می دارم
به مانند پرنده ای در قفس
که چون امید رهاییش نیست
دیگر به ترنم نوا نمی خواند
به پاس آب و دانه در زندان
و تو را می میرد!
دوستت می دارم
هم چون حُرم داغ یک عطش
در مرز بی آبی دریایی
که پایانش به شوره زاری می ورد(!!)
اما تو را هنوز می تپد!
دوستت می دارم
هم چون خسته رهگذاری
که نیک می داند جز تو چیزی در کوله بارش نیست
از تو می نوشد و در راه نمی ماند!
دوستت می دارم
ای ترانه ای که هیچ کس جز من
تو را نخوانده است!
تبریز/ آذرماه 93
Hava kurşun gibi ağır
Hava toprak gibi gebe
Bağır, bağır, bağır
Bağırıyorum
Koşun, kurşun eritmeye
Çağırıyorum
هوا به سان گلوله سنگین است
هوا به سان خاک باردار است
فریاد کن، فریاد کن، فریاد کن
فریاد می کنم
زود باشید، برای گلوله گداختن
صدا می زنم.
O diyor ki bana
Sen kendi seninle
Kül olursun hey
Kerem gibi yana yana
او به من می گوید
تو با خویشتن خود
خاکستر می شوی هی
به مانند کَرَم می سوزی
Dert çok hemdert yok
Yüreklerin kulakları sağır
Hava kurşun gibi ağır
درد زیاداست؛ هم دردی نیست
گوش شنوای دل ها کر است
هوا به سان گلوله سنگین است
Ben diyorum ki ona
Kül olayım
Kerem gibi yana yana
من به او می گویم
خاکستر می شوم
به مانند کَرَم می سوزم
Ben yanmasam
Sen yanmasan
Biz yanmasak
Nasıl çıkar
.Nasıl çıkar karanlıklar aydınlığa
من اگر نسوزم
تو اگر نسوزی
ما اگر نسوزیم
چگونه بر می آیند
چگونه بر می آیند تاریکی ها به روشنی؟
(کـَرَم: نام پسری است که عاشق دختری ارمنی تبار به نام "اصلی" می شود و اقوام دختر به دلیل مخالفت با این عشق فرامذهبی مهاجرت می کنند. در انتها پس از گذشت سیر اصلی داستان، وقتی که دو عاشق به هم می رسند، کرم تحت تأثیر طلسم پدر اصلی آتش می گیرد و می سوزد. این داستان یک روایت عاشیقی و از قصه های بنام آذربایجان است.)
Nazım. Hekmet