یک شب آتش در نیستانی فتـــــــــــاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش: بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
هم چنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است.
(این شعر گهربار را با صدای استاد شهرام ناظری شنیده ایم)
در این ماه(آبان) اصلا ترانه ترکیه ای رو وبلاگ نگذاشتید!
درسته.چشم!
سلام شعر وآهنگ زیبا یست من خیلی این آهنگ را دوست دارم و خاطره دارم .
در ضمن تشکر جداگانه از شما دارم به خاطر اینکه این مدت کنارم بودی و بسیار کمکم کردی ازت بسیار بسیار متشکرم . دوستت دارم خیلی زیاد از اینکه تنها م نگذاشتی متشکرم .