ساقی از عکس جمال تو که در جام افتـــاد
با دل سوخته در آن طمع خـــام افتــــــــاد
کوهش از صاعقه شد خرمن کاهی، گویی
خُمره ای بود که غلتی زد و از بام افتاد
ساقی و دُردکش و میکده در دم خاموش
شعله ای بود که که در خیمه ی خیـّام افتاد
چه در آن جلوه ی حُسن ازلی بود که عشق
این چنین تا ابدش رعشه بر اندام افتاد
صبح ما گشت سیه دل که به سرپوش سحاب
رو گرفت و عقب قافله ی شام افتاد
چه کند گلـّـه ی سرگشته چو در تیه ضلال
بُز سرگلـّه در آغوش دد و دام افتاد
آوخ از کعبه ی اسلام که با شرک و نفاق
باز پس رفت و همان صحنه ی اصنام افتاد
گفتی از این لبه ی بام نیفتی پس رو
آن قدر رفت که از آن لبه ی بام افتاد
طاس لغزنده بُوَد دانه و دام دجــّال
وآدمی مور که لغزید و در این دام افتاد
وه که بیت الغزل خواجه چه وصف الحالی
که به کام دل این بیدل ناکام افتاد:
"چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره ی گردش ایــّام افتاد"
من سزاوار غلامیّ تو بودم حافظ
چه کنم قـُرعه به اقبال گل اندام افتاد
شهریارا تو کجایی و لسان الغیبی
که دل روشنش آیینه ی الهام افتاد.
محمد حسین شهریار
سلام بسیار زیبا بود متشکرم