Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Söylə (بگو): زلیمخان یعقوب




Dərd içini yandıranda
Apar dağa daşa söylə
Bir ömürdə nələr çəkdin
Nələr gəldi başa söylə

به گاهی که درد درونت را می سوزاند

برو و به کوه و سنگ بازگو
در یک عمر چه ها که کشیده ای
چه ها که بر سرت آمده را بگو

Qaldır zilə əndir bəmə
Səs ver səni duyan kəsə
Dərdini haqq eşitməsə
Gözündəki yaşa söylə

به زیر ببر و به بم بکش

همصدایی کن با آن که صدایت را می شنود
دردت را اگر حق (اهل حق) نشنید
با اشک حلقه زده در چشمانت بگو

?İllər geçsə sərd necədir
?Vaxt olsa namərd necədir
Desələrki dərd necədir
Çək əlindən haşa söylə

سال ها اگر که سرد بگذرند، چگونه است؟

وقت اگر که نامرد شود، چگونه است؟
اگر بپرسند که درد چگونه است
از دستش هوار بکش و بگو.

Zəlimxan. Yəqub

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده شنبه 13 مهر 1392 ساعت 14:06

شاید بعضی وقتها دردهارا باید فریاد زد و گاهی سکوت بلندترین فریادی است که صدایش همه جا میپیچد نگاهها گاهی از صدا نافذتر هستند برای گفتن دردهای بزرگ .

سکوت کن؛
تو اگر از سکوت به خشم می رسی، سکوت کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد